قصه های هزار و یک شب
چهارشنبه 2 خرداد 1386
شب دوم
مامان خانم صبح ساعت 6 دوباره رفت کارگاه و ما ماندیم و بابایی و شیطنت با جاوید. خلاصه حسابی از شرمندگی مامان بزرگ که مدتی بود ما را ندیده بود در آمدیم. ناهار هم بسیار خوشمزه بود و ما با تمام وجود ناهارمان را میل کردیم. بعد هم خواب خانی و ... مامان برگشت
عصر تولد آرین بود و ما تازه فهمیدیم چگونه باید شیطنت کنیم. ما تا حالا 25 تا پسر بچه 10 ساله یک جا در حال پریدن روی سر و کله همدیگر ندیده بودیم! مامان و بابا می خندیدند که آینده ما را ببین ولی ما فکر نمی کنیم آینده باشد. چرا حالا نه؟ خلاصه ما تمام تلاش خود را خواهیم کرد. شب هم همه فامیل دعوت بودند و ما برای تمامی کسانی که ما را مدتی بود ندیده بودند یا اصلا ندیده بودند بوس فرستادیم، چشمک زدیم، رقصیدیم و دلبری کردیم. تازه یک دختر خانم بسیار خوشکل بانمکی به نام مهرو آمده بود که با هم یک کمی دوست شدیم. اما چون اگر می خواستم با او دوست بشوم فرصت شیطنت با پسرها از دست می رفت دوستی با این خانم مهرو را موکول به دفعه بعدی کردیم.
مامان خانم صبح ساعت 6 دوباره رفت کارگاه و ما ماندیم و بابایی و شیطنت با جاوید. خلاصه حسابی از شرمندگی مامان بزرگ که مدتی بود ما را ندیده بود در آمدیم. ناهار هم بسیار خوشمزه بود و ما با تمام وجود ناهارمان را میل کردیم. بعد هم خواب خانی و ... مامان برگشت
عصر تولد آرین بود و ما تازه فهمیدیم چگونه باید شیطنت کنیم. ما تا حالا 25 تا پسر بچه 10 ساله یک جا در حال پریدن روی سر و کله همدیگر ندیده بودیم! مامان و بابا می خندیدند که آینده ما را ببین ولی ما فکر نمی کنیم آینده باشد. چرا حالا نه؟ خلاصه ما تمام تلاش خود را خواهیم کرد. شب هم همه فامیل دعوت بودند و ما برای تمامی کسانی که ما را مدتی بود ندیده بودند یا اصلا ندیده بودند بوس فرستادیم، چشمک زدیم، رقصیدیم و دلبری کردیم. تازه یک دختر خانم بسیار خوشکل بانمکی به نام مهرو آمده بود که با هم یک کمی دوست شدیم. اما چون اگر می خواستم با او دوست بشوم فرصت شیطنت با پسرها از دست می رفت دوستی با این خانم مهرو را موکول به دفعه بعدی کردیم.
ادامه دارد...و
آرین و ایلیا
|