تاب بازی برق با سقف خانه ما
دوشنبه 24 اردیبهشت 1386
دیشب باد می آمد. بعد همه برگهای درختها با سقف خانه ما رفتند توی هوا. بعد چراغها خاموش شد و سقف خانه ما افتاد توی کوچه . بعد بابا و باباجون رسیدند خانه و سقف خانه ما را آوردند توی پارکینگ. چون برگ درخت رفت توی بینی ما، ما و مامان آمدیم توی خانه. بعد خانه عشقولانه شد چون مامان شمع روشن کرد. ما شمع دوست داریم چون می شود آنرا فوت کرد. بعد ما رفتیم پیش مامان جون و بابا جون. خانه آنها هم کلی عشقولانه بود. بعد ما و مامان با موبایل هی زنگ زدیم. ما به دوستانمان، مامان هم به اداره برق. مامان می گفت سیم برق افتاده! من نفهمیدم یعنی چه ولی فکرکنم تاب شده بود و مردم توی کوچه با سیم برق تاب بازی می کردند. فقط نفهمیدم چرا مامان و فرشته می گویند برق چیز است اگر می شود با برق تاب بازی کرد؟
به هر حال، ما عشقولانه شام خوردیم و با عشقولانه هم خوابیدیم. اما صبح که ار خواب بیدار شدیم نه شمع عشقولانه بود و نه برق که ما کارتون نگاه کنیم و شیر بخوریم. حتی ماشین لباسشویی و ظرفشویی هم روشن نمی شوند که یک کم بازی کنیم. فقط نفهمیدم هنوز مردم توی کوچه با سیم برق تاب بازی می کنند یا نه؟
|