Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

۱۳۸۶ آذر ۶, سه‌شنبه

سه شنبه 6 آذر 1386
امروز تولد عمو هرمس است. عمو هرمس جان تولدت مبارک. برای شما ، خاله کوکا و مازیار عزیز هزاران هزار شادی، خوشی و سلامتی آرزو می کنیم
از سری مکالمات ما
زمان نصفه شب مکان تخت مامان اینا!!!؟
ما: مامان ایش (شیر)؟
مامان: الان بابایی برات میاره
ما: نه تو بیار
باباییو
مامان: باشه الان میارم
......
ما:مامان نوشِ دونت، نوش دونت
مامان و بابایی:و
تولد مازیار: تارا، ما، مازیار، سینا
تاب بازی تارا و ما!!!؟
بازهم تارا و ما!!؟
عمو خوابالو سلیقه را دیدی؟!! حالا بیا خودم ببرمت دَدَر

۱۳۸۶ آذر ۳, شنبه

ما و بابایی

شنبه 3 آذر 1386
این بابایی قول داده برای ما یک پست خیلی با حال بنویسد و ما هنوز منتظریم. این چند روز آخر هفته ما خیلی با بابایی حال کردیم. اول که چهارشنبه عصر بابایی بعد از 2 هفته عصر زودی با مامان آمد خانه و ما کلی خوش به حالمان شد. بعد هم با مامان بزرگ و بابایی رفتیم فرودگاه که مامان بزرگ را برسانیم و من و بابایی کلی با هم شعر خواندیم و نانای کردیم
پنجشنبه صبح کله سحر ما بیدار شدیم و رفتیم توی تخت مامان و بابایی بخوابیم. این مامان خانم ما که اهل لالا کردن نیست و زود بلند شد رفت دنبال کارهاش، حالا یکی نیست بگه مامان خانم نصفه شب خوب دراز بکش دوباره خوابت میبره اما بابایی خوب ما را درک می کند. خلاصه اینکه توی بغل بابایی تا ساعت 9 خوابیدیم و کیف کردیم. شب هم رفتیم تولد مازیار جون
مازیار جون تولدت هزار تا مبارک
انجا هم کلی به ما خوش گذشت. کلی با تارا تپلی و اسباب بازیهای مازیار جون بازی کردیم و شب هم دوباره توی بغل بابایی ... به به کلی کیف کردیم
بعضیها ما را به باغشان دعوت نمی کنند. ما خودمان هم گل داریم

این هم ما و اِروین

این هم مدل جدید شیر خوردن ما

۱۳۸۶ آبان ۲۸, دوشنبه

مامان مشکوک...بابای پرکار

دوشنبه 28 آبان 1386
این روزها بابایی خیلی مشغول است. شبها دیر می آید خانه و مدام مشغول درس خواندن است. مامان خانم هم که ما را سرگرم می کند که زیاد نپرسیم : بابا اوجاست؟
ما خیلی شیرین زبان شده ایم. این را مامان می گوید اما ما کلا زیاد شیرینی نمی خوریم. چیزهای شور را بیشتر دوست داریم
ما: مامان مهیَک دیاز (دراز) تِشیدم. بیا دیاز بـِتـِش
مامان: دراز کشیدم پسرم
ما: دیاز تِـــشیدی؟
و( کسانی که بچه همسن و سال دارند می دانند این جمله بندیهای درست چقدر دلچسب است. عمو خوابالو شما هم هر وقت بابای مانی 2 ساله از لندن شدید بیایید اینجا نظر بدهید- مامان گوگولی)و

چقدر کار کنم؟!!! استه (خسته) شدم
بازهم جایی هست من تمیز کنم!!!؟
امان از این میز کارم که خراب شده
بذار این پیچ را هم ببندم... دیگه درست شد


۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

زنبور طلایی

پنجشنبه 24 آبان 1386
اِی ژنبویه طلایی
نیـــــش می ژنی بَیایی
پاهدو پاهدو بهایه
عشل بیار دوبایه
اَندو دایی تو شحیا
سر م م م م به هَی جا
پاهدوپاهدو بهایه
عشل بیار دوبایه

مراسم حمام کنان
رادین بدو حمام!! اومَیم( اومدم)و
رادین به حمام می رود
شالاپ شولوپ، آب بازی
این هم نتیجه: حسنی نگو یک دسته گل

۱۳۸۶ آبان ۲۲, سه‌شنبه

ما و شام خوردنمان

دوشنبه 22 آبان 1386

مامان: رادین بیا شام بخور
ما: این چیه؟
مامان : سوپ
ما: دوب.... این چیه؟
مامان: ماکارونی؟... ماکارونی می خوری یا سوپ؟؟؟
ما: دوب نیمیخویم، ماکایونی
مامان: دوغ می خوری یا آب پرتقال؟
ما: آب پُتیا می اویَم
......
ما: مامان اون چیه؟
مامان: سالاد
ما: مامان رادین سایاد می اوره

خیلی می چسبه آدم سوپ را هورت بکشه!!!هـــــــوم
این هم پایان ماجرای سوپ خوران ما


۱۳۸۶ آبان ۲۱, دوشنبه

یباسم خیس تردم

دوشنبه 21 آبان 1386
در راستای زرنگ شدن مامان خانم ( این هفته مامان خانم نرفت ماموریت، مثل اینکه کاسه ای زیر نیم کاسه است) برای ما پست جدید می نویسد
ما دیشب مهمانی بودیم، تولد عمو فرشاد دبی دبی بود. قرار شد من با عمو فرشاد و خاله مریم برم دبی دبی. بعدش هم کلی با صهبا جون بازی کردیم. بعد هم که کلی از این دوستان مامان را ردیف نشاندیم و برایشان چای دم کردیم و کیک تولد خوراندیمشان. جای همه دوستان خالی. طبق معمول هم مامان و بابا یادشان رفته بود دوربین بیاورند و ما بی عکس ماندیم. خاله مریم زودباش عکسها را برای ما بفرست
مامان: مامان اسمت چیه؟
ما: چی؟
مامان: چی؟
ما:چی؟
مامان: رادینه...؟
ما: آدااااانمش
مامان: باباییه....؟
ما: بابایی امیر
مامان: بابایی امیره چی؟
ما : چی؟
مامان: امیره...؟
ما: آدااااا نمش
مامان: مامان چی؟
ما: مامان مهیک
مامان: مهرکه...؟
ما: مامان مهیک گوگویی!!!؟

ما و پارک قیطریه
ببینم این بابایزرگ مامان بزرگها اینجا چکار می کنند؟
این دختر خانم هم دوست ماست، ایا (بیا) با هم بیم (بریم) دبی دبی
پایان یک روز پارکی
پ.ن: از تمامی دوستانی که با کامنتهاشون مارا مورد لطف قرار دادند متشکرم(مامان رادین)و
پ.ن: ما تصمیم گرفتیم از این به بعد کامنتهای دوستانمان را در کامنتدونی جواب بدهیم. از انجا که این روش به نام عمو خوابالو ثبت شده است در اینجا رسما از ایشان اجازه می گیریم که فردا به کسی توهینی نشود

۱۳۸۶ آبان ۲۰, یکشنبه

برای پسرم

یکشنبه 20 آبان 1386

پسرم، عزیزم، قشنگم، گل مامانی، این متن را برای تو می نویسم. برای تو که شادی زندگیمان را چندین برابر کردی. برای تو که امید فرداهای منی، برای تو که رنگ جدیدی به زندگی من و بابایی زدی. برای تو که بدانی چقدر دوستت دارم
نمی دانم همه مامانهای دنیا اینقدر عاشقند؟!! اینقدر از لحظه لحظه بودن با دلبندشان لذت می برند؟!! اینقدر خدا را شکر گذارند که موهبت داشتن فرزند نصیب انها شده است!!؟ بی خود نیست که می گویند بهشت زیر پای مادران است. بهشت همین زندگی شیرینی است که با وجود تو داریم. بهشت همین احساس عشق شدیدی است که من و بابایی در قلبهایمان حس می کنیم. بهشت این است که هیچ غصه ای در قصه مان نداریم
عزیزکم، نفسم، عسلم هر روز به شوق دیدار تو، بوییدن تو، گقتن صبح بخیر و ترانه همیشگی صبجگاهی بیدار می شویم، به شوق بودن با تو روز را در دوریت سر می کنیم و شبها از بودن در کنارت، شیرین زبونیهایت و رقص زندگی با تو لذت می بریم. گل مامان نمی دانی که چقدر از نشستن در کنارت به هنگام بازی، از همراهی با هم در نقاشی، از دیدن ماشین پلیس با تو، بازی با لگوها، شن بازی با تو لذت می برم. نفسم، نمی توانم احساسم را وقتی دستهای کوچکت را به دور گردنم حلقه می کنی، پیشانی لطیفت را به پیشانیم می چسبانی و نفسهای گرمت را بر روی پوست صورتم رها می کنی برایت بنویسم. فقط می نویسم که بدانی ....و خدایا سپاسگذارم که زندگی ما را با عشق، محبت و دوست داشتن عجین کردی
مامان

بهمن 1384
نوروز 1385
شهریور 1385
آبان 1385

۱۳۸۶ آبان ۱۷, پنجشنبه

ما و مامان تنبل و خوابالو

پنج شنبه 17 آبان 1386
در راستای اینکه مامان خانم خیلی تنبل و خوابالو شده، کامپیوترش دست یکی از همکار هاشه که رفته ماموریت و سرکار هم شبکه شون مشکل داره ما دیر به دیر آپ می کنیم. به هر حال خوشحالیم که بنظر می رسد بهانه های مامان رو به اتمام است
از همه دوستانمان که تولدمان را تبریک گفتند مستی (مرسی) و در مورد کادوها هم ما همه را باز کردیم اما مامان و بابا همه کادوهای ما را ... و ما فقط با 2 تا از کادوهایمان بازی می کنیم. البته مامان گفته کم کم کادوهایمان را می دهد ما با انها بازی کنیم ولی ما که نفهمیدیم برای چی؟

این هم از عکسهای تولد ما
البته همه دوستانمان در عکس نیستند
این هم کیک تولد رادین
این هم سام کوچکترین مهمان به دنیا امده ما


۱۳۸۶ آبان ۱۲, شنبه

توید توید تویدم مبایک

شنبه 12 آبان 1386
ما دیروز "توید، توید مبایک" شدیم. البته مامانی برای ما روز پنجشنبه توید گرفته بود و تعدادی از دوستانمان را دعوت کرده بود بیایند با هم بازی کنیم که به ما خیلی خوش گذشت. ما "دوشتای رادین" را دعوت کردیم بیایند توی اتاقمان و با هم همه چیزها را بهم ریختیم فقط مامان متوجه نشد که چه کسی همه چیزها را جمع کرد. بعد هم "شم، فوت" شدیم و کیک خوردیم و در آخر کلی از دوستانمان رفتند و ما فقط چندتا مهمان برای شام داشتیم و همه غذاهای مامان ماند روی دستش
تازه آخر ما جرا هم سام فینقیلی با مامانش آمد و ما تازه فهمیدیم که سام از همه گوگولی تر است. تازه "چشم باژ" هم بود که خیلی جالب بود. به هر حال ما 2 ساله شدیم. از همه دوستانی که آمدند تولدمان یا آنها که دعوت بودند و نیامدند و از همه انهاییکه برای ما در وبلاگهایشان تولد گرفتند یا تولدمان را تبریک گفتند تشکر می کنیم و امیدواریم سال دیگر بتوانیم یک جشن حسابی با همه دوستانمان بگیریم.بابایی می گه چون امسال ما عزادار هستیم نمی شد تولد حسابی بگیریم اما سال دیگه قول می دهم صد بار شمع فوت کنم
پ.ن1: خاله نیلوفر جون تویدت مبایک
پ.ن2: خاله جون جونی تویدت مبایک
پ.ن3: یکی این مامان ما را به راه راست هدایت کنه خیلی تنبل و خوابالو شده