Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه

Finally updated

شنبه 13 بهمن 1386
تو رو خدا می بینید این مامانها چه می کنند با ما!! یکی نیست بگه مامان خانم، آخه یک پست نوشتن مگه چقدر وقت می بره. به هر حال ما الان حدود 12 روز است که سرما خورده ایم و خوب هم نشده ایم!!! البته اولش فقط سرما خوردیم اما الان یک کمی هم خوب نشده ایم و آنتی بیوتیک می خوریم!!!! شما تا بحال گوشتون درد گرفته؟ ما سه شنبه پیش مامان که از سرکار آمد به او گفتیم که "گوشم دَیـــد می کنه" اما چون مشغول بازی و شیطنت بودیم و یک هفته ای هم از سرما خوردگیمان می گذشت مامان خانم فکر کرد خوب می شویم و ما را نبرد پیش آقای دکتر. خلاصه ما هم برای اینکه شدت درد ما را بفهمند صبح کله سحر چهارشنبه با جیغ و هوار از خواب بیدار شدیم و با تکرار مکرر "گوشم دَیـــد می کنه" و " اینطویی نبود" و معلق زدن در آغوش مامان و بابا برای پیدا کردن وضعیتی که دردمان کمتر بشود به بیمارستان منتقل شدیم و با دیدن آقای دکتر و خوردن مسکن و آنتی بیوتیک بعد از 3 ساعت بی تابی خوابمان برد. خلاصه که الان خیلی بهتریم البته هر از چند گاهی هنوز تب می کنیم چون قبل از تشخیص عفونت گوش هیچ تب نکردیم گفتیم بدون تب مریضیمان خوب نشود که می گویند از ثوابش کم می شود. در همین راستا انواع نقها ولوس کردنها را یاد گرفته ایم. این عکسها هم از قبل از مریضی ببینید که الان نصف شده ایم!!!؟
پودر کیک آماده مامان مهیَــک و رادیـــــن
اول قالبها را چرب می کنیم
وانیل را به زرده و شکر اضافه می کنیم
از محصول هم عکسی نداریم!!!؟
بفرمایید کیک خوشمزه در خانه ساخت رادین

۱۳۸۶ بهمن ۲, سه‌شنبه

رادین بلدوزر سوار

سه شنبه 2 بهمن 1386

بالاخره ما بعد از یک غیبت کبری برگشتیم. هفته گذشته مامان خانم باز ماموریتهاشو از سر گرفت و این دفعه ما هم با مامانی هورا شدیم. یعنی رفتیم کارگاه. تازه کشفیاتی هم کردیم. در کارگاه نه تنها آدم خسته نمی شه بلکه خیلی هم خوش می گذره. ما 2 روز کارگاه مامان موندیم و کلی بازی کردیم. یک کشف دیگه هم که کردیم این بود که تهران برف باریده همه جا سفید شده اما توی کارگاه مامان اینا سنگ باریده و همه جا سفید شده. خلاصه اینکه با سرکشی به تمام واحدهای کارگاه تا سوار شدن به انواع و اقسام ماشین الات سبک و سنگین، تا بازی با انواع و اقسام جانوران اهلی و غیر اهلی که با ما دوست بودند و پیشمان میامدند، کلی خوش گذراندیم. بعد هم که رفتیم پیش پسرعمه ها و دختر خاله های مامان و کلی خوش به حال ما و انها شد.
البته ما که رسیدیم اهواز این ایلیا خان سرما خوردند و ما تا 48 ساعت محروم از دیدار شدیم. به همین مناسبت شعری گفتیم بدین مضمون:
بالا رفتیم، پایین اومدیم، ایلیا و آرین نبودند

ما و پرستارمان در فرودگاه رادین، خوابگاه کارگاه و تخت سفریمان
رادین و بازی نانوایی
رادین و بیل مکانیکی
رادین پاترول سوار

۱۳۸۶ دی ۲۳, یکشنبه

مامان حباسم نبود!!!؟

یکشنبه 23 دیماه 1386
مامان: رادین نگاه کن شلوارت رنگی شده!!و
ما: مامان حباسم نبود
.................
مامان: رادین پاتو اینجا نذار، اشغال ریخته جارو کنم
ما: مامان حباسم نبود، اشگال ریختم
................
مامان: رادین خمیر دندون نباید زیاد بزنی
ما: مامان حباسم نبود
مامان: کی این حواسم نبود رو به تو یاد داده!!!؟؟؟؟
خوب اول باید خرید کنم
گوشت هم لازم داریم
برای درست کردن لازانیا باید پنیرها را اینطوری بریزم
لایه آخر لازانیا رو هم که بذارم دیگه اماده است، مامان بیــــــا

۱۳۸۶ دی ۱۶, یکشنبه

برف

یکشنبه 16 آذر 1386
ما دیدیم از این مامان خانم تنبل ما دیگی برای ما به جوش نمی آید پس خودمان دست به کار شدیم

مراسم رفتن به خانه مامان جون اینا
مامان: رادین بریم بالا پیش مامان جون
ما: نه می هوام بازی تُنم
مامان: رادین بریم چایی بخوریم
ما: نه می هوام بازی تنم
مامان: بریم با بابا جون بازی کنیم
ما: نه
.
.
.
مامان:(نیم ساعت بعد) رادین من دارم می رم بالا، شما تنها می مونی خونه؟
ما: اوووومدم
............
یکساعت بعد خانه مامان جون اینا
رادین بریم خانه خودمان؟
نه نیمیام
رادین می خوام شام درست کنم، بیا بریم پایین!!؟
نه نیمیام، می هوام بازی تنم
رادین مامان کار داره ، بیا بریم پایین
تو بُــیو، می هوام بازی تُــنم
رادین الان بابایی می یاد، بیا بریم ، می خواد برات کتاب بیلی بنا بخونه!!؟
بای بای مامانی، می هوام بمونم پیش بابا دون و مامان دون
. . .
به مناسبت این روز برفی زیبا

ما و آبعلی رد پای رادین

پ.ن: پدر بزرگ تارا جون فوت کردند. به خاله مریم و همه خانواده محترمشون تسلیت می گیم (مامان رادین)و