Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

۱۳۸۶ خرداد ۱, سه‌شنبه

قصه های هزار و یک شب

سه شنبه 1 خرداد 1386
شب اول
سلام. ما برگشتیم
جای همه دوستان سبز به ما خیلی خوش گذشت. اما قیافه مامان خانم بد جوری شده است!!؟ می گویند خیلی خسته است اما چرا؟ من که نمی دانم شاید شما بدانید.
به هر حال، ما سه شنبه شب رسیدیم اهواز. با وجودیکه خیلی خوابمان می آمد اما تا ازهواپیما پیاده شدیم و ایلیا را دیدم، گل از گلمان شکفت و به مامانمان گفتیم: مامان، این!! و خلاصه اینکه تا 12 شب با آرین و ایلیا مشغول بازی بودیم. اما این مامان خانم چون صبح ساعت 6 باید می رفت سرکار نگذاشت حسابی بازی کنیم و به بهانه امتحان آرین زنگ خواب زد.
اما صبح که بیدار شدیم جاوید هم آمد و جشن ما حسابی به پا شد. خودتان ببینید:ب

ما چهار نفربا عمه اهدا در حال جنگ با تفنگها: تیو تیو (کیو کیو)و
به به، بفرمایید کباب مامان بزرگ
خواب خانی بعد از کباب و بازی فراوان
اینهم ما و یونا کوچولو با بابا سعید و بابایمان
پ.ن1: از تمامی دوستان گرامی کمال تشکر را دارم که با آپدیت کردنهای متوالی در یک هفته گذشته باعث شدند امروز کاملا از کار و زندگی بیفتم تا به وبلاگهای آنها سر بزنم. از دوستانی که به دلیل ترافیک زیاد در نوبت کامنتینگ هستند پوزش می خواهم.مامان رادین
پ.ن2: از مامان و بابای یونای عزیز بابت مهربانیهایشان متشکریم
پ.ن3: ماجرای مازیار و تارا خانم توت فرنگی را هم ببینید