Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

ما و خواهر کوچولوها

دوشنبه 6 مهرماه 1388

آمدیم. مجددا مامان قول همکاری داده اما ما که چشممان آب نمی خوره. این روزها به سرعت برق و باد می گذرند. خواهر کوچولوهام دارند تند تند بزرگ می شوند و الان می تونند با ما بازی کنند. به ما سه تا خیلی خوش می گذره اما فکر کنم مامان یک کم یک جورایی شده.
ما هر روز صبح با غرغر می رویم مهد بعد هم شرکت و عصر هم با شروین بازی می کنیم. البته بازی با آرزین و پارمین فراموش نمی شود. حدود 10 روز است که داریم برای خواهر ها اتاق درست می کنیم و به همین علت هیچکس اتاق ندارد و همه چیزها توی پذیرایی است. خوب البته واضح است که چقدر خوش می گذره.
اما از مامان بگم که کلی سالگرد ازدواج و تولد و از همه مهمتر تولد نی نی تازه را تبریک نگفته و حسابی از روی همه خجالت زده است. ما از طرف مامان از همه دوستان معذرت خواهی می کنیم . امیدواریم یک پرستاری برای این خواهر کوچولوها پیدا بشه که فرار نکنه و مامان یک کم وقت ازاد پیدا کنه. این هم چندتا عکس از ما سه نفر

ما عاشق لگو شده ایم
شش ماهگی آرزین و پارمین

آشفته بازار این روزهای خانه ما


رادین مک کویین





۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

رادین نقطه نقطه می شود

جمعه 2 مرداد ماه 1388

ما بالاخره فرصنی پیدا کردیم که بیاییم و سلامی بکنیم. از همه دوستانی که در این مدت به ما سر زدند و کامنت گداشتند ممنون.
ما رادین والا، داداش دوقلوها و آقای نگهبان به ناگاه نقطه نقطه شدیم. حالا ما که مهد نمی رویم و منتطریم تا خواهرکوچولوهایمان بزرگ بشوند تا باهم برویم مهد چرا و چگونه نقطه نقطه شدیم بماند.
زندگی به شدت به کام ماست. مامانمان را خیلی دوست داریم و همینطور خواهر کوچولوها رو. مهد نمی رویم. با مامان سر کار می رویم. به زور و ... کلاس موسیقی می رویم و تمام مدت خانه دایی مان هستیم و در جوار شروین موگولی و خانم دایی لیلا به سلامتی خیلی خوش می گذرد. زود بر می گردیم.

رادین نقطه ای
رادین زورو

تولد 4 ماهگی خواهر کوچولوها




۱۳۸۸ فروردین ۹, یکشنبه

آهای آهای خبر خبر ، خواهر کوچولوها اومدن


خواهر کوچولوهای من پارمین و آرزین


راستی من و بابایی این روزها حسابی بهمون خوش میگذره، این صندلی که میبینید یه زمانی شاه روش مینشسته. آخه ما رفته بودیم نمایشگاه هوایی و از هواپیمای شاه و اشرف دیدن کردیم

این هم یه عکس دیگه

از نمایشگاه هوایی هم با جاوید رفتیم قلعه اسرار آمیز
اگر خواستید عکسهای بیشتری ببینید به وبلاگ خواهر کوچولوها و بابایی هم سر بزنید.

۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

تولد بابایی در عسلویه

چهارشنبه 14 اسفند 1387


بابایی عزیزم، تولدت مبارک.
بیصبرانه منتظرت هستیم

و البته ما روز بکشنبه اولین اجرای تاتر را با خواندن دو قطعه شعر تکخوانی و سه سرود دسته جمعی تجربه کردیم. ببینید:



رادین و مامان قلمبه

رادین، پروانه بنفش، پس از اجرای نقش

راستی چرا ما مدتهاست که یک عکس خانوادگی نداریم!!!!

۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

داداش رادین

پنجشنبه 8 اسفند 1387

نترسید... هنوز خواهر کوچولوها به دنیا نیامده اند. این Ticker زیر می گوید 34 روز دیگه هم مونده اما تقریبا ما همه آماده ایم. من خیلی داداش بزرگ و خوبی هستم. به مامان کمک می کنم و تمام وسایل خواهر کوچولوها رو توی کشوهاشون می گذارم. کلی مهد می روم و یک عالمه شعر و انگلیسی یاد گرفتم. فقط هنوز نمی دونم کی فارسی حرف می زنیم کی انگلیسی و باید مرتب چک کنم.
بابایی یا به قول ما "امیر" همچنان هر هفته از اول تا آخر هفته عسلویه است. حتی روزهای فیتیله، امروز تعطیله عسلویه تعطیل نیست.
اما مهرک (منظور همان مامان است) مثل اینکه دیگه کمتر می رود شرکت و بعضی روزها خانه است. البته انقدر گرد و قلمبه شده که شروین گوگولی (پسر دایی عزیز) هم متوجه شده و چند روز پیش پرسید:" عمه چی خوردی مگ مگت گنده شده؟"
به هر حال امیدواریم این یکماه که مامان کمتر کار دارد برای ما بیشتر پست بنویسد
این لینک را ببینید
دوستدار همگی

داداش رادین تندکار
ما و بچگیهایمان
میخ زادگان-1

میخ زاده-2


بالاخره خودم دست بکار شدم