Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

۱۳۸۶ فروردین ۲۹, چهارشنبه

دوست،... همبازی،... نبود

چهارشنبه 29 فروردین 1386
اول از همه تولد خاله غزاله را تبریک می گویم. من تا حالا این خاله را ندیده ام فقط مامان عکسش را نشانم داده. مثل اینکه خانه این خاله خیلی دور است و ما نمی توانیم برویم خانه شان، اما قرار است یک روزی بیاید پیش ما.
خاله غزاله، تولدت مبارک
دوم، دیشب رفتیم پیش آقای دکتر. من حسابی روی مامان را سفید کردم. اول که وارد شدیم به آقای دکتر دست دادم و خندیدم. بعد هم مثل یک آقا پسر گل به حرفهای مامان و بابا و آقای دکتر گوش کردم، البته برخی مسایل به نظرم جالب نمی آمد و اخم می کردم. وموقع معاینه فقط وقتی گوشم را نگاه کردند و منرا به زور مجبور کردند دراز بکشم تا قدم را اندازه بگیرند خوشم نیامد و کمی گریه کردم. زمان برگشتن هم با آقای دکتر بای بای کردم و برایش بوس فرستادم
آقای دکتر گفت باید بروم مهد کودک و با بچه ها بازی کنم. حالا هی ما به این مامان خانم بگیم ببین اوستا چقدر کارهای جالب توی مهد میکند، هی مامان می گوید مهدها بچه های زیر دوسال را قبول نمی کنند. آخه من که نمی خوام از صبح تا شب برم مهد!!؟ می خوام فقط چند ساعت برم بازی.
اگر شما مهد خوبی سراغ دارید ترجیحا حوالی دروس، دولت یا قیطریه ، لطفا ادرس بدهید.
اما ادامه عکسهای عید:ئ


موزه سنجش- تبریز، ما و ژست جدیدمان برای عکس گرفتن

همانجا- ما و آترین


برف بازی- پیست اسکی ارومیه

کلیسای ننه مریم- ارومیه، من برای همه دوستان خوبم دعا کردم