Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

۱۳۸۶ شهریور ۱, پنجشنبه

ما و حرف زدنمان

پنجشنبه 1 شهریور 1386

سلام به تمامی دوستان ما که در این مدت که این مامان خانم سرش شلوغ بود و کاری به ما نداشت سراغ ما را گرفتند... بوس... ما دوباره بر گشتیم اما با یک تفاوت بزرگ. ما کاملا زبان باز کرده ایم و یک بلبل زبانی شده ایم که حد ندارد. نمی دانم به این خاطر است که مامان و بابا مرتب می خندند و قربان صدقه ما می روند یا حالشان بد شده که یک دقیقه ناراحتنند و بعد که ما بلبل زبانی می کنیم غش غش می خندند
در راستای اشتباه حرف زدنهای ما و نام گذاری برای کلماتی که سخت هستند و ما نمی توانیم بگوییم، ما همچنان دوستمان را دینا صدا می کنیم هر چقدر دیگران او را نازنین صدا کنند. هر روز صبح هم که چشمانمان را باز کردیم برای مامان توضیح می دهیم که" مامان، عمه، عمو، آرین، ایلیا ...ووووو.... رفت" یعنی خانواده عمه با هواپیما رفتند اهواز. مامان هم می گوید که انها همینجا تهران هستند اما ما فکر می کنیم خانه عمه اینا که اهواز است انها هر شب می روند با هواپیما اهواز و صبح دوباره بر می گردند. به هر حال به ما که خیلی با پسر عمه هایمان خوش می گذرد
راستی گفته بودیم که ما خیلی شیطان شده ایم. از پسر عمه هایمان هم جنگ کردن، هل دادن و کشتی یاد گرفته ایم و هم خوابمان مثل بچه اهوازی ها شده است. یعنی چی؟ یعنی شب تا ساعت 12-1 بیداریم و بازی می کنیم حتی اگر مامان و بابا بخوابند ما برای خودمان توی اتاق می چرخیم و بازی می کنیم. صبح هم که نمی توانیم بخوابیم حداکثر 8 بیداریم (این قسمتش هنوز اهوازی نشده، چون پسر عمه هایمان تا 1 بعد از ظهر می خوابند) ولی در عوض ظهرحدود 4 ساعت می خوابیم
فعلا عجله داریم باید بریم. قول می دهیم زود به زود از خاطراتمان بنویسیم


ما و کفشهای خانم دایی لیلا، خوشکله نه!!؟
اولین عکسی که ما خودمان گرفتیم
ما و ایلیا
رادین، پفک و حمام آفتاب