Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

ما و زندگانی


دوشنبه 14 مرداد 1387

این روزها زندگانی ما اینگونه می گذرد:
7.5 تا 8 صبح.......... بیدار شدن، بیدار کردن مامان، گریه کردن بخاطر اینکه بابایی رفته سرکار
8 تا 9 صبح.......... با انواع ترفند های بچگانه فرار از شستن دست و صورت و عوض کردن لباس خواب، در نهایت تسلیم، خوردن صبحانه همراه با تام و جری
9 تا 10 صبح......... اعزام به 1- خونه مامان جون 2-خونه شروین اینا 3- مهد کودک 4- گاهی هم تصمیم می گیریم بمانیم خانه. خوب اینهمه اسباب بازی را باید دریابیم دیگه
10 تا 12 ............. بازی، میان وعده، بازی، بازی
12 تا 1 ظهر.......... ناهار معمولا با شروین و گاهی تنهایی
1 تا 3 بعدازظهر.......التماس دیگران برای خوابیدن ما و مقاومت ما و "یک کوچولو بازی کنم"!!!
3 تا 5 عصر.......... خواب
5 تا 6 عصر.......... التماس برای بیدار شدن ما و مقاومت که "هنوز می خوام بخوابم"
6 تا 8 عصر.......... انواع اقسام بازهای کالری سوز مثل فوتبال با حضور مــــــــــــــامآآآآآآآآآآآآآن
8 تا 9 شب........... شام و پلنگ صورتی
9 تا 12 شب ........ چانه زنی و سرانجام خواب

نمونه چانه زنی های ما و مامان و بابا
مامان: رادین وقت خوابه
رادین: یک کوچولو بازی کنم
بابا: باشه بیا با هم بازی کنیم . یک ماشین بیار
رادین: نه همه ماشینها
بابا: نه یک ماشین بیار
رادین: نه همه ماشینها
.
.
.
و سرانجام نیم ساعت بعد ماشینها جمع می شوند
رادین: حالا کتاب بخون
مامان: برو یک کتاب بیار
رادین: نه دوتا
مامان: باشه دوتا
رادین: این یکی، دوتا، سه تا ... هزارتا
بابا: باشه بیا برات بخونم
.
.
.
نیم ساعت دیگه گذشته و بابایی هزارتا کتاب خونده
مامان: رارا دیگه برو توی تختت
رادین: نـــــــــــه نمی خوام
مامان: هرکس باید توی تخت خودش بخوابه
رادین: روی زمین می خوابم، بالش سفت می خوام با پتو
مامان: شب بخیر
.
.
.
کمتر از 5 دقیقه بعد، اتاق مامان و بابا
رادین: مامان می خوام پیش شما بخوابم
مامان: رادین اینجا جا نیست. مامان این تخت اندازه دونفر جا داره
رادین:( درحالیکه خودش را وسط مامان و بابا جا می دهد) ببین اینجوری جا می شیم. بیا همدیگر رو بغل کنیم
مامان: رادین من الان از تخت می افتم پایین
رادین: من می گیرمت
مامان: بیا بریم توی اتاق شما بخوابیم
رادین: نه اینجا بخوابیم
.
.
.
و نیم ساعت بعد با کوبیدن 1000 پا توی شکم و پهلوی مامان و بابا و 5000 کله توی بینیهایشان ما به خواب می رویم تا بابایی توی خواب مارا ببرد و توی تخت خودمان بگذارد که تا صبح همه در امان باشند

ما و مهد کودک

رادین و شرکت مامان