Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

۱۳۸۶ خرداد ۱۶, چهارشنبه

چشم بد از تو دور بشه الهی

چهارشنبه 16 خرداد 1386
ما قرار است برویم ددر و دوستانمان بیایند خانه ما با هم بازی کنیم. ما را چشم می زنند، ما نه ددر می رویم و نه دوستانمان می آیند پیشمان. دندانمان درد می گیرد و همه جا داغ می شود. ما بی حوصله می شویم. ما داروی بدمزه می خوریم. ما خوشحالیم چون در تخت مامان و بابا می خوابیم و می توانیم سیر دلمان غلت بزنیم و در هر جهتی که دوست داریم بخوابیم بدون آنکه سرمان به لبه های تخت بخورد
ما می رویم پیش آقای دکتر جون جونی، مثل یک پسر جنتلمن دهانمان را باز می کنیم و زبانمان را برای آقای دکتر در می آوریم تا گلویمان را معاینه کند و بگوید فقط شربت خوشمزه سرما خوردگی بخوریم و نیازی به بستنی آب شده* به قول نازنین جون نیست
ما تعطیلات را می خواهیم با آرش جون برویم محلات اما آرش جون مریض می شود و مامان خانم ما هم تنبل می شود و ما خانه می مانیم. حتی ما را پیش خاله جون جونی هم نمی برد!!؟ تازه مامان جون و باباجونمان هم که رفته اند تبریز و ما کلی خانه ماندیم
باز خوب است که این بابایمان همت می کند و ما را می برد پارک و با ما بازی می کند وگرنه تعطیلات ما کاملا سوخته بود
ما نمی دانیم چرا سرما خوردیم شما اگر فهمیدید به ما هم اطلاع بدهید




آنتی بیوتیک -*