Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

۱۳۸۶ آذر ۳, شنبه

ما و بابایی

شنبه 3 آذر 1386
این بابایی قول داده برای ما یک پست خیلی با حال بنویسد و ما هنوز منتظریم. این چند روز آخر هفته ما خیلی با بابایی حال کردیم. اول که چهارشنبه عصر بابایی بعد از 2 هفته عصر زودی با مامان آمد خانه و ما کلی خوش به حالمان شد. بعد هم با مامان بزرگ و بابایی رفتیم فرودگاه که مامان بزرگ را برسانیم و من و بابایی کلی با هم شعر خواندیم و نانای کردیم
پنجشنبه صبح کله سحر ما بیدار شدیم و رفتیم توی تخت مامان و بابایی بخوابیم. این مامان خانم ما که اهل لالا کردن نیست و زود بلند شد رفت دنبال کارهاش، حالا یکی نیست بگه مامان خانم نصفه شب خوب دراز بکش دوباره خوابت میبره اما بابایی خوب ما را درک می کند. خلاصه اینکه توی بغل بابایی تا ساعت 9 خوابیدیم و کیف کردیم. شب هم رفتیم تولد مازیار جون
مازیار جون تولدت هزار تا مبارک
انجا هم کلی به ما خوش گذشت. کلی با تارا تپلی و اسباب بازیهای مازیار جون بازی کردیم و شب هم دوباره توی بغل بابایی ... به به کلی کیف کردیم
بعضیها ما را به باغشان دعوت نمی کنند. ما خودمان هم گل داریم

این هم ما و اِروین

این هم مدل جدید شیر خوردن ما