Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

۱۳۸۵ اسفند ۶, یکشنبه

ما لوس می شویم

یکشنبه 6 اسفند 1385
دیروز این مامان خانم ما قرار بود برود رشت، ماموریت. مرتب هم زنگ می زد می پرسید هوا چطور است که منرا با خودش ببرد. اما بالاخره تصمیم گرفت تنها برود ...پروازش کنسل شد و نرفت. کلی هم توی فرودگاه معطل شده بود

مامان خانم قول داده تا هفته دیگه جایی نرود. امیدوارم بتوانم این هفته دوستانم را ببینم. از بس که مامان و بابا کار می کنند من نمی توانم با دوستانم قرار بگذارم!!؟

دو سه روز است که یک روش جدید یاد گرفته ام که در مورد پرستارم خیلی کارگر واقع شده اما مامان و بابا بیخودی اولش مقاومت می کنند تا در آخر به قول مامان سینا "سوسک" بشوند. چه کاری؟... گریه الکی!!.. وقتی بخواهم کاری بکنم و یک"نه" کوچولو بشنوم اول خودم را می اندازم روی زمین بعد می زنم زیر گریه الکی و ولو می شوم روی زمین. البته این مامان خانم مهارت زیادی در نادیده گرفتن گریه های من و پرت کردن حواسم با وسایل خانه و عروسکها دارد. در نتیجه گاهی(!!) گول می خورم و یادم می رود که داشتم برای بدست آوردن چیزی گریه می کردم. امان از دست این مامانها

اگر شما راه حلی دارید به این مامان ما بدهید فکر کنم خوشحال بشود. مامانم همیشه نسخه های زیادی دارد اما این دفعه... .راستی تا یادم نرفته بگم قرار است مامان و بابا عکسهای اهواز را در پستهای بعدی بگذارند.
ما بعد از حمام

صرف صبحانه

ما و نقاشی کشیدنمان
کی گفته من از دیوار راست بالا می روم!!؟